خدا شناسی
پيامبر گرامي اسلام فرمودند : «خير الناس انفعهم للناس» سودمندترين انسانها آن كسي است كه بيشترين نفع را براي ديگران داشته باشد يقيناً اين نفع منحصر به سود مادي نيست بلكه نفع بزرگتر و ارزندهتر مربوط به منافع معنوي و فراهم نمودن زمينههاي رشد و رستگاري انسانهاست.
از نظر پيامبر بزرگوار آن كسي در پيشگاه خداوند منان عزيزتر است كه بتواند خود و جامعه خويشتن را به سوي كمال انساني و ملكات الهي رهنمون باشد و اين نعمت الهي راحت بدست نميآيد راه رسيدن به كمال و تخلق به اخلاق الهي راهي بس دور و پر مشقت است در اين راه بايد از سرجان گذشت و مسير سنگلاخ و در عين حال پر زرق و برق دنيا را طي كرد و دل در گرو خدا وپيامبران و اولياي خدا داشت.
شما مشكلاتي را كه همه پيامبران الهي از آدم تا خاتم پشت سر گذارند تا توانستند خود و جامعهاي را به سوي خداوند متعال فرا خوانند، ملاحظه كنيد،حضرت نوح با راه دور و درازش، حضرت ابراهيم با مشقات و آزمايشات سخت و طاقت فرسايش، حضرت موسي با دشمنان بيباك و لجوجش و بالاخره پيامبر اسلام با كفار قريش و ديگر قبايل عرب جاهلي، همه و همه درسهائي زنده و ارزنده براي ماست كه اگر بخواهيم سالم و صالح زندگي كنيم چارهاي جز تلاش و مقاومت و صبر و پايداري نداريم و اگر بخواهيم براي ديگران نافع باشيم بايد كمر به خدمت خلق بسته و براي آنان خدمتگزاري دلسوز و از جان گذشته باشيم.
در اين راه يكي از چهرههاي درخشان سدة اخير كه به حق سالم زيست و رستگار به سراي باقي شتافت شهيد زنده ياد آيت الله سيد حسن مدرس رحمت الله عليه بود او در دوران پر بركت زندگاني ابتداء به خودسازي پرداخت و علم و دانش را فراتر از درجه اجتهاد آموخت و مدارج كمال و تقوي را با اجتناب از معاصي و پرهيز از تجملات زندگي پيمود و سپس با دو سلاح علم و تقوي درصدد اصلاح جامعه فاسد و ذلت بار قاجار و دوران ستم شاهي پهلوي برآمد و در اين راه سعي فراوان نمود و لحظهاي از پاي ننشست.
در خانه كوچك خود، در جلسات درس، در محراب عبادت، در مجلس شورا، در كوچه و خيابان و در هر كجا كه حضور داشت پيوست به راهنمائي خلق و جلوگيري از ظلم و ستم دشمنان اسلام، داخلي و خارجي، همت گماشت از تهديدها، زدنها، ترورها، زندانها و تبعيدها نترسيد تا سرانجام بر سر اعتلاي كلمه حق جان باخت و به شهادت رسيد.
امروز مرور در زندگاني اين بزرگ مرد تاريخ اسلام و ايران ميتواند درس ارزندهاي براي چگونه زيستن و چگونه مردن ما باشد سيرة عملي آن بزرگوار در زندگي شخصي دستورالعمل كاملي براي هر انساني است كه بخواهد خوب زندگي كند، ساده و بيآلايش و دور از تجمل گرائي بسر برد. ملاحظه در شرح حال اجتماعي و سياسي او سرمشق گرانقدري براي چگونگي فعاليت ما در جامعه و حضور در صحنههاي سياسي و اجتماعي است او به ما ميآموزد كه چگونه در برابر برنامههاي صحيح و قانونمند سر تسليم فرود آوريم و چگونه با بيخردان و توطئه چينيها و كارشكنيهاي مخالفان برخورد كنيم و بالاخره با صبر و پايداري و پيروي از دستورات الهي و مقام ولايت و رهبري به ساخت و ساز جامعه اسلاميمان بپردازيم و سرانجام چگونه آمادگي لازم براي انتخاب بهترين شيوه مردن كه همان شهادت در راه خداست را در خود فراهم آوريم.
آري به بيان امام راحلمان رضون الله تعالي عليه «در واقع شهيد بزرگ ما مرحوم مدرس كه القاب براي او كوتاه و كوچك است ستاره درخشاني بود بر تارك كشوري كه از ظلم جور رضا شاهي تاريك مينمود وتا كسي آن زمان را درك نكرده باشد ارزش اين شخصيت عالي مقام را نميتواند درك كند ملت ما مرهون خدمات و فداكاريهاي اوست و اينك كه با سربلندي از بين ما رفته برماست كه ابعاد روحي و بينش سياسي اعتقادي او را هر چه بهتر بشناسيم و بشناسانيم..»
هدف از تهيه اين جزوه قدمي كوتاه در تحقق اين خواستة حضرت امام (ره) است از خداوند منان ميخواهيم كه ما را قدردان نعمت وجود اين بزرگان قرار داده و در مسيري كه رضاي اوست موفقمان بدارد.
آيت الله مدرس
در روزگار نخست
ولادت مدرس
شهيد آيت الله سيد حسن مدرس فرزند سيد اسماعيل در سال 1287 هجري قمري در روستاي سرابه اردستان ديده به جهان گشود او از سادات طباطبائي بود.
سيد اسماعيل مردي پاكدامن و متقي و اهل علم بود زندگي خود و خانوادهاش را در نهايت قناعت و سادگي اداره ميكرد و فعاليت عمده او تبليغ احكام الهي و به وعظ و خطابه اشتغال داشت مادر مدرس «خديجه» زني متدين و صالحه بود.
دوران تحصيلي آيت الله مدرس
مدرس در كنار مادرش تا سن شش سالگي در سرابه زندگي ميكرد پدرش كه چندي بود براي تبليغ احكام اسلامي به قمشه (شهرضا) رفته بود مدرس را براي تعليم به خدمت پدرش ميرعبدالقاي (پدر بزرگ مدرس) برد و تا سن چهارده سالگي نزد مير عبدالباقي كه سيد و عالمي بزرگوار بود به تحصيل علوم مذهبي پرداخت.
در اين سال پدر بزرگ (مير سيد عبدالباقي) وفات كرد و مدرس بنا به وصيت او براي ادامه تحصيل راهي اصفهان گرديد.
سيد حسن در سال 1298 وارد اصفهان شد و بلافاصله شروع به تحصيل نمود در حدود پنج سال موفق به فراگيري صرف و نحو و منطق و بيان نزد اساتيد اصفهان از جمله مرحوم ميرزا عبدالعلي هرندي شد. و سپس به يادگيري فلسفه و فقه پرداخت و درس خارج اصول را نزد دانشمند عصر، مرحوم شيخ مرتضي ريزي آموخت.
در اين دوره از اساتيد ديگر مدرس آقا سيد محمد باقر درچهاي و آخوند كاشاني بودند.
سپس مدرس براي تكميل تحصيلات عاليه خود در سال 1311 به نجف اشرف رفت در نجف اشرف به خدمت حضرت آيتالله حاجي ميرزا حسن شيرازي رسيد و از جلسات درس ديگر اساتيد بهره جست تا پس از هفت سال جد و جهد به درجه اجتهاد نايل گرديد و بالاخره در سال 1324، در سن 37 سالگي به اصفهان مراجعت كرد.
اقامت مدرس در اصفهان
در اصفهان ابتدا خانة كوچكي به مبلغ ماهي 120ريال اجاره كرد اما چندي بعد ميگويند چند نفر از شترداران نذر كردند كه هر سفري را به سلامتي به پايان برند بابت هر شتر يك ريال جمعآوري كنند و از آن مبلغ براي مدرس خانهاي بخرند بالاخره يكهزار و هفتصد ريال جمع شد و توانستند منزل مخروبه خريداري كنند با اين اميد كه آن را تخريب نموده و از نو بسازند اما مرحوم مدرس راضي نشد خود با يك نفر كارگر مشغول ساختن اطاقي در آن محوطه شد و بالاخره با چند روز كارگري توانست اتاقي را براي زندگي مهيا كند، وي پس از ساختن اين اتاق موفق شد تا دو فرزندش اسماعيل و خديجه را كه تا آن وقت در دهكده اسفه نزديكي شهرضا زندگي ميكردند به اصفهان آورده و در آن منزل مخروبه جاي دهد.
تلاش مدرس براي مخارج روزانه
اگرچه زندگي ساده و بيآلايش مدرس مخارج سنگيني را به دنبال نداشت اما او از كودكي براي تأمين مخارج زندگي خود كار ميكرد و خرج خود را از راه كسب حلال فراهم مينمود.
وقتي در اصفهان مشغول تحصيل علوم مذهبي بود كمتر از شهريه معمول كه طلاب از سوي مراجعه تقليد دريافت مينمايند استفاده ميكرد. او اكثراً درروزهاي تعطيل به كار بنائي ميپرداخت و با دستمزد كارگري خود روزگار ميگذراند.
خود او ميگويد من در جواني از قريه سرابه كچو مثقال به اردستان و از آنجا به اصفهان آمده و مشغول تحصيل شدم براي تهيه مخارج روزانه و هزينه تحصيل مجبور بودم كه در ايام تعطيل هفته به دهات بروم و لباس عوض كنم و مشغول كار عملگي و بنائي گردم تا مخارج تحصيل هفته بعد را فراهم كنم.
يك روز به «گز»[1]رفتم، در آنجا پيشكار محمدرضا خان سرهنگ مرا به كار گل گماشت و ديوار باغي را نشان داد و گفت كه اين ديوار را خراب كن و عصر دو قران بگير.
من قبول كردم و مشغول كار شدم نزديك ظهر، يك اسب سواري آمد و در كنار من ايستاد و گفت: مشهدي خدا قوت، بقيه ديوار را خراب نكن.
من گفتم: آقا من شما را نميشناسم كس ديگري دستور داده است كه اين ديوار را خراب كنم من هم بايد كار خودم را انجام بدهم.
وبعد كلنگ را محمكتر به ديوار كوفتم.
آن مرد كه بعداً فهميدم خود صاحب ملك بوده است گفت: مرد حسابي مگر حرف سرت نميشود اين باغ مال من است، ميگويم خراب نكن.
من جواب دادم البته ممكن است شما صاحب باغ باشيد ولي من شما را نميشناسم صاحب كار من دستور داده است كه خراب كن و خودش بايد بگويد خراب نكن نه ديگري.
سوار خشمگين شد و گفت:پدر سوخته قباله بنچاق از من ميخواهد.
من گفتم: پدر سوخته هم نيستم البينه علي المدعي و اليمين علي من انكر (كسي كه ادعائي دارد بايد دليل بياورد و كسي كه انكار ميكند ميتواند قسم بخورد.
سوار اندكي به خود فرو رفت سربالا كرد و دوباره چشم به زمين دوخت و ناگهان شلاق به اسب زد و از آنجا دور شد و به خانه رفت.
من به كارخود ادامه دادم كه ناگاه دو مأمور اسب سوار آمدند و مرا به خانة محمد رضا خان سرهنگ بردند خان به من گفت: اي مرد! ميداني من چرا آنجا تو را در مقابل سرسختي تنبيه نكردم؟
گفتم: نه، نميدانم.
خان گفت: براي اينكه كسي تاكنون اين چنين در برابر من ايستادگي نكرده بود من آن لحظه براي نخستين بار حس كردم كه وجود ضعيفي هستم. و در عين حال اندكي فكر كردم و حدس زدم تو با اين منطق و صحبت نبايد كارگر حرفهاي باشي به من راست بگو تو چه كارهاي؟
جواب دادم اسم من ميرزا حسن و طالب علم هستم و براي تهيه كمك هزينه تحصيلي به اطراف اصفهان ميآيم.
سپس بسته كوچكي را كه همراه داشتم بازكردم و قبائي را كه در مدرسه ميپوشيدم و عمامهاي را كه بر سر ميگذاشتم نشان دادم مرحوم محمدرضا خان چون چنين ديد، يك نفر از منشيان خود را خواست و دستور داد حوالهاي به يكي از تجار معروف اصفهان بنويسد به اين مضمون: تا فلاني(سيد حسن) در مدرسه طلبه است ماه سه تومان شخصاً برده و در حجره تحويل او بدهيد و رسيد هم لازم نيست سپس ناهاري آوردند و خورديم و من به اصفهان برگشتم.
زندگي ساده
فاطمه بيگم دختر شهيد آيت الله مدرس ميگويد: بسيار اتفاق ميافتاد كه پدرم بدون قبا با پيراهن، در حالي كه عبايش را به خود پيچيده بود به خانه ميآمد ما ميفهميديم كه او فقير و برهنهاي را در راه خود ديده و لباسش را كه مورد نياز او بوده، از تن درآورده و بخشيده است روزي به پدر گفتم اجازه بدهيد مقداري كرباس تهيه كنم و در خانه داشته باشيم كه بتوانيم در چنين مواقعي فوري برايتان لباس تهيه كنيم.
ايشان پاسخ داد: نه لازم نيست ممكن است ديگري به كرباسي كه ما ذخيره ميكنيم نياز پيدا كند به همان مقدار كه براي يك پيراهن و شلوار و يا قبا لازم است تهيه كنيد فاطمه بيگم ميگويد: بايد اضافه كنم كه ايشان در سال فقط از دو دست لباس كرباسي كه عبارت بود از يك پيراهن و يك قبا و يك شلوار استفاده ميكرد و تا يادم هست عباي ايشان را كهند ديدم.
تولد نور چشمم فاطمه بيگم اللقبه بها حبيه دو ساعت از ظهر روز پنجشنبه پنجم شهر محرم 14 حوت 1322
بسم الله الرحمن الرحيم
اي نور چشم فاطمه بيگم
شما را بخداوند سپردم
بشما نصيحت ميكنم سه
مطلب را اول نماز را
با قرآن خاندن ترك نكن
دويم پدر و مادر را دعا كن
سيم كه رزند كاني خود قناعت كن
والسلام 10 مهر ربيع الثاني
1222 سيد حسن مدرس
فعاليتهاي سياسي و اجتماعي مدرس
حيات سياسي مدرس
وقتي در سال 1324 حكومت مشروطه توسط مظفرالدين شاه در ايران به رسميت شناخته شده در اكثر نقاط كشور هرج و مرج وجود داشت اصفهان هم از اين نابسامانيها بيبهره نبود. حكام محلي هر كدام سعي داشتند رقباي خود را كنار زده و حكومت را در تصرف خود بگيرند. محيط آرام ودانش پرور اصفهان با اين زد و خوردها به شهري ناامن مبدل شده بود.
در چنين موقعيتي مرحوم شهيد مدرس به كم حاج آقاي نورالله مسجد شاهي با تشكيل يك انجمن ولايتي فعاليت سياسي خود را آغاز كرد وي با كمك نيروهاي مسلح بختياري در مقابل اقبال الدوله حاكم اصفهان به مبارزه پرداخت.
وقتي اقبال الدوله شكست خورد صمصام السلطنه به حكومت اصفهان رسيد و اداره امور شهر به انجمن ولايتي واگذار شد چيزي نگذشت كه مدرس متوجه شد صمصام السلطنه لياقت حكومتداري ندارد عليه او دست به اعتراض زد صمصام السلطنه هم دستور دستگيري و تبعيد مدرس را صادر كرد.
خبر دستگيري مدرس مردم شهر را به وحشت انداخته و همه به كوچه و بازار ريختند، بازار تعطيل شد والي شهر ناچار عذرخواهي كرده و مدرس را با احترام به خانه بازگرداند اما بلافاصله تصميم به قتل مدرس گرفت در دو نوبت در مدرسه جده او را به گلوله بستند خوشبختانه آسيبي به او نرسيد و توانست از مهلكه نجات بيابد همين جا بزرگواري مدرس را ملاحظه كنيد وقتي مجريان توطئه قتل را به حضورش آوردند او همه را بخشيد و رهايشان كرد. مردان بزرگ الهي هميشه اهل بخشش و گذشت هستند و اين شيوه پسنديدهاي است كه ما بايد از آنها درس بگيريم.
در سال 1327 دوره دوم مجلس شوراي ملي تشكيل شد و مرحوم مدرس به عنوان يكنفر ا 5 عالم مجتهد به انتخاب علما و مراجع به مجلس راه يافت.
مهمترين اقدام مدرس در اين دوره از مجلس، مخالفت او با اولتيماتوم روسيه بود.
روسيه با گردن كلفتي ميخواست تا مجلس ظرف 48 ساعت شوستر آمريكائي كه امورمالي (وزارت دارائي) را به عهده داشت از ايران اخراج كند تا خود بيشتر بتواند آقائي نمايد مدرس نه به جهت علاقه به شوستر، بلكه براي جلوگيري از نفوذ روسيه و تودهني زدن به آنها به اين خواسته مخالفت كرد و نگذاشت مجلس رأي مثبت به آن بدهد بالاخره با درخواست روسيه مخالفتت شد.
دوره سوم مجلس شوراي ملي با كشمكشها روبرو بود كه سرانجام گروهي از وكلا با پيشنهاد آيت الله مدرس يك دولت موقت تشكيل دادند.
مهاجرت
خواننده عزيز ميدانيد كه در آن روزگار جهان در آتش جنگ بين الملل اول ميسوخت دولت موقت كه متشكل از 27 نفر از نمايندگان مجلس و گروهي از افراد با نفوذ بوديك مهاجرت طولاني را آغاز كردند ابتدا به قم و سپس به طرف غرب و كرمانشاهان رفتند بعضي از جمله مدرس به اصفهان براي آگاهي مردم آمدند سپس ايشان به كرمانشاه و از آنجا به قصر شيرين و سپس به استامبول تركيه رفت اين مهاجرتها كه تقريباً دو سال به طول انجاميد سرانجام با درخواست دولت مركزي پايان پذيرفته و مدرس به تهران بازگشت.
در اين ايام اوضاع ايران بسيار آشفته شده و احمد شاه كه جواني نالايق بود بر كشور به ظاهر حكومت ميكرد. و وثوقالدوله كسي كه با رشوه گرفتن 13000 ليره انگليسي قرارداد ننگين 1919 را با انگليس امضاء كرد[2] رئيس دولت بود وثوق الدوله سعي داشت اين قرارداد را به تأئيد مجلس برساند اما با پافشاري مدرس به تصويب نرسيد و همين سبب عزل وثوق الدوله از رياست شد و احمد شاه مشيرالدوله را به جاي او انتخاب كرد.
در دوره چهارم مدرس به عنوان نايب رئيس مجلس انتخاب شد و در اين دوره قوام السطلنه به عنوان رئيس الوزراء از مجلس رأي اعتماي گرفت در كابينه قوام السلطنه رضا خان با لقب سردار سپه وزارت جنگ را به عهده داشت.
مخالفت مدرس با وزارت رضا خان
مدرس شديداً با اين انتخاب مخالف بود او در اين خصوص طي نطقي در مجلس گفت:
«عجالتاً امنيت در دست كسي است كه اغلب ما خوشوقت نيستيم شما مگر ضعف نفس داريد كه اين حرفها را ميزنيد و در پرده سخن ميگوئيد ما بر هر كس قدرت داريم از رضاخان هم هيچ ترس و واهمهاي نداريم. ما قدرت داريم پادشاه را عزل كنيم، رئيسالوزراء را بياوريم. سئوال كنيم، استيضاح كنيم، عزلش كنيم و همچنين رضاخان را استيضاح كنيم، عزل كنيم، ميروند در خانهشان مينشينند قدرتي كه مجلس دارد هيچ چيز نميتواند در مقابلش بايستد شما تعيين صلاح بكنيد مجلس بر هر چيزي قدرت دارد.»
در همين دوره تلاش مدرس عليه مستوفي الممالك سبب شد تا بالاخره او استعفاء نمود و مشيرالدوله مامور تشكيل كابينه جديد شد هنوز چهار ماه بيشتر نگذشته بود كه مشيرالدوله زير فشار سردارسپه (رضا خان) استعفاء كرد و صحنه سياست و رياست براي رضاخان آماده شد بالاخره در سوم آبان ماه1302 رضاخان به عنوان رئيس الوزراء از سوي احمد شاه انتخاب شد. شروع كار رضاخان به عنوان نخستوزير در واقع پايان كار سلسله قاجاريه است.
دوره پنجم مجلس در بهمن ماه 1302 افتتاح شد.
جلوگيري از جمهوري رضاخاني
در دوره پنجم بيشترين تلاش مدرس جلوگيري از دسيسه رضاخان است رضاخان با طرح تغييررژيم مشروطه به جمهوري در صدد بود تا حكومت قاجار را منقرض و خود زمام امور را بدست گيرد.
مدرس كه پي به توطئه رضاخان برده بود با همه وجود به جانبداري از مشروطه پرداخت و در مخالفت با حكومت جمهوري نطقهاي مفصلي در مجلس داشت او ميدانست آنچه رضاخان به دنبال آن است حكومتي استبدادي با روي كار آمدن شخص او براي همه عمر است. رضاخان همان چيزي را ميخواست كه از چندي قبل در تركيه توسط آتاترك پياده شده بود وگرنه رژيم جمهوري كه مبتني بر آراء و عقايد مردم و نمايندگان حقيقي آنها باشد چيزي نبود كه امثال مدرس با آن مخالفت كنند.
هميشه افراد مزور و خيانت پيشه اغراض شخصي خود را در پوشش كلمات زيبا و مقدس به خورد ديگران ميدهند وچه بسا افرادي ناخود آگاه گول اين رياكاران را ميخورند اما فردي چون مدرس كه هم عالم بود و هم سياستمداري آگاه و خداشناس، ميدانست كه رضاخان چه جرثومه فساد و تباهي براي ملت ايران است لذا با همة توان در مقابل او ايستاد تا بالاخره نگذارد كه جمهوري شكل بگيرد و به تصويب مجلس برسد. رضاخان مجبور شد از نمايندگان مجلس به خاطر تلاشش براي تغيير رژيم عذرخواهي كند.
مدرس به جهت اينكه عقيده داشت رضاخان هرگز شايستگي اداره امور مملكت را ندارد در صدد بود تا نگذارد رضاخان از مجلس راي اعتماد بگيرد سرانجام در روزي كه قرار بود موضوع رأي اعتماد رئيس الوزراء در مجلس مطرح گردد دشمنان مدرس و دوستان رضا خان با يك توطئه قبلي از حضور مدرس در مجلس مانع شدند.
آنها يك قرار قلابي براي مدرس و رضا خان طراحي كردند كه در آن جلسه ميبايست نقطه نظرات مدرس براي رضاخان تشريح ميشد و رضاخان دستورات مدرس را ميپذيرفت از ساعت 3 بعداز ظهر مدرس را در اتاقي نگهداشتند و مرتب به بهانههاي مختلف از دير رسيدن رضا خان عذر خواهي كردند تا ساعت 9 شب كه به مدرس پيغام دادند به جهت امر مهمي كه در وزارت جنگ پيش آمده رضاخان جداً عذرخواهي كرده و نميتواند به حضور برسد متاسفانه تازه مدرس فهميد كه اين نقشه مخالفين او بوده تا مدرس نتواند در مجلس حضور يابد و سردار سپه رأي اعتماد بگيرد.
همين طور بود رضاخان با 90رأي از مجلس، راي اعتماد گرفته و رئيس الوزراء شده بود.
استيضاح رضاخان
چند ماه بعدي وقتي مسئله استيضاح رضاخان توسط مدرس و چند تن ديگر از نمايندگان در مجلس، شوراي ملي مطرح شد رضاخان سعي كرد مجلس را به تشنج كشيده و آن را تعطيل نمايد به همين جهت قبل از تشكيل جلسه استيضاح، با يك نقشه از قبل طراحي شده با استفاده از تعدادي قزاقها و اراذل و اوباش تظاهراتي ساختگي را در پاي پلهغهاي مجلس به راه انداختند قزاقها فرياد ميزدند «زنده باد سردار سپه، مرده باد مدرس» مدرس همانطوري كه از پلههاي درب ورودي مجلس بالا ميآمد رو به سوي تظاهركنندگان كرد فرياد زد «اگر مدرس بميرد ديگر كسي به شما پول نخواهد داد»
بعد خود فرياد زد «زندهباد مدرس» «مرده باد سردار سپه» در اين موقع عدهاي از اوباش حمله كرده و چند لگد و مشت به او زدند.
و باز در همين مجلس سردار سپه كه بينهايت از دست مدرس ناراحت بود فرياد زد مدرس آخر تو از جان من چه ميخواهي؟
مدرس گفت جان تو را، ميخواهم تو نباشي سردار سپه با خشم به مدرس گفت:
شما محكوم به اعدام هستيد شما را از بين خواهم برد.
از اين به بعد مدرس دائماً زير نظر مأمورين مخفي رضاخان بود و لحظهاي از او غفلت نميكردند.
حدود يكسال از اين وقايع گذشت در اين يكسال رضاخان دو موفقيت بزرگ ديگر از سوي مجلس كسب كرد يكي فرماندهي كل قوا و ديگري خلع احمدشاه و واگذاري حكومت موقت به رضاخان بود.
بالاخره مجلس پنجم در شرايطي به كار خود پايان داد كه سلسله پهلوي به جاي قاجاريه به رسميت شناخته شده بود.
انتخابات دوره ششم مجلس تقريباً با نفوذ كامل رضاخان برگزار گرديد.
در اين دوره مدرس و دو سه نفر از طرفداران او در اقليت محض بودند.
ترور نافرجام مدرس
هنوز چند روزي بيشتر از عمر مجلس ششم نگذشته بود كه يك روز هنگام سحر وقتي مدرس طبق عادت هميشه براي تدريس عازم مدرسه سپهسالار (مدرسه عالي شهيد مطهري) بود در خم كوچه سرداري از بام يك خانه و از پشت ديوار عقب سر او، مورد حملات گلوله واقع شد مدرس كه خود را در محاصره باران تير ديد بلافاصله به زانو نشست عمامه خود را با عصا بالا برد و دستها را در زير عبا به صورت سينه قرار داد.
تير بر عبا و فضاي خالي بين بازوان او فرو ميرفت، چند تير يكي به كتف، يكي به ساعد و ديگري به بازوي او اصابت كرد مدرس به زمين افتاد مردي از خانه مقابل بيرون دويد كه با گلوله يكي از مأمورين كشته شد پاسباني كه از جريان بياطلاع بود خود را به محل رساند او هم مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به خون غلطيد ضاربين متواري شدند صداي تيراندازي و شيون خانواده مردي كه كشته شده بود اهالي را جمع كرد.
مدرس را به بيمارستان نظميه رساندند مردم به بيمارستان هجوم بردند و مدرس را از آنجا به بيمارستان احمدي واقع در خيابان سپه منتقل كردند.
رضاخان كه در آن موقع در مازندران بسر ميبرد تلگرافي به عنوان احوالپرسي براي مدرس فرستاد مدرس در جواب نوشت «به كوري چشم دشمنان، مدرس نمرده است»
بعد از اين واقعه با نطقهائي كه بعضي از نمايندگان داشتند معلوم شد كه اين اقدام جنايتكارانه از سوي رضاخان طراحي و به اجرا درآمده است.
دوره ششم مجلس تمام شد در انتخابات دوره هفتم از انتخاب شدن مدرس جلوگيري به عمل آمد به طوري كه ميگويند اگر كسي اسم مدرس را در برگ انتخابات مينوشت او را توبيخ ميكردند به هنگام قرائت آراء حتي يك رأي براي مدرس خوانده نشد معروف است كه مدرس ميگفت: «من يك رأي را براي خودم نوشتم آن رأي كجاست؟»
دستگيري مدرس
غروب روز دوشنبه 16مهرماه 1307 مدرس طبق معمول با دو مأمور شهرباني به منزل مراجعت كرد نيمههاي شب در منزل به صدا درآمد عمو اوغلي خدمتكار آقا در را باز كرد رئيس شهرباني سرتيپ محمد درگاهي به همراه دو سرهنگ و چند نفر پاسبان وارد حياط شدند پس از فحش و ناسزا به فرزندان مدرس او را دستگير و با ضربات چكمه درگاهي به داخل اتومبيلي كه در كوچه بود انداخته و بردند.
اتومبيل به طرف نقطه نامعلومي حركت كرد بعد از خروج از تهران مأمورين براي صرف شام در حوالي مهديآباد متوقف شدند اما مدرس كه هنوز از ضربات چكمه درگاهي بر سينه خود رنج ميبرد از ماشين پياده نشد.
آنها مجدداً سوار اتومبيل شده و به طرف مشهد حركت كردند تمام شب را رفتند در شش فرسخي مشهد، مدرس را در يكي از روستاهاي اطراف در اطاقي زنداني نمودند چند روز بعد او را به خواف برده و در منزلي تحتنظر زنداني كردند و بدين وسيله صداي رساي مردي عالم و آگاه را در اطاقي به بند كشيدند. و ملت ايران را از بركات وجود گرانقدر او محروم ساختند.
چرا رضاخان كمر به قتل مدرس بست؟
براي آنكه بدانيم چرا رضاخان تصميم به قتل مدرس گرفت بايد دو سه مسئله را يادآور شد و به علت قتل مدرس پي برد.
نخست بايد به يك نكته روانشناسي اشاره نمود و سرگذشتي را بيان كرد آنگاه به فلسفه و علت كينه و قتلهاي رضاشاه پي برد.
آوردهاند هنگامي كه آقا محمدخان قاجار پس از مرگ كريمخان زند از شيراز فرار نمود، از راه و بيراهه و كنار كوير خود را به استرآباد (گرگان) رسانيد.
آقا محمدخان حين فرار گذارش به طاران ورامين افتاد. ناگهان در باطلاق تا كمرگاه فرو رفت. با فرياد و فغان از يكي از عموزادههايش كه همراهش بود براي نجات خود كمك خواست و او با زحمت زياد توانست او را نجات دهد.
پس از آنكه آقا محمدخان به سلطنت رسيد و بر تخت قدرت مستقر گرديد، روزي عموزاده را احضار و به او گفت: يادت هست كه در كوير ورامين مرا نجات دادي؟
عموزادهاش گفت: خير چنين واقعهاي را ياد ندارم.
هر چه آقا محمدخان نشاني داد و طرز نجات خود را بيان نمود. عموزاده كه به روحيه و طرز فكر آقا محمدخان آشنائي كامل داشت جداً انكار نمود وگفت سالها گذشته و من به واسطه پيري به كلي از خاطرم رفته و چنين واقعهاي را به ياد ندارم و شما اشتباه ميكنيد.
بالاخره آقا محمدخان گفت: نه من همه چيز به خوبي و با تمام جزئياتش يادم هست و ميدانم با چه بياني از تو تقاضاي كمك كردم و تو با چه طرز نگاه و ترحمي به من نگاه ميكردي و در نجاتم ميكوشيدي.
من هر وقت طرز نگاههاي تو را به خاطر ميآورم پيش خود خجل و شرمنده ميشوم و نميتوانم ديگر در چشم تو نگاه كنم و از شدت خشم كه چرا آنقدر خودم را حقير و كوچك كردهام به قدري ناراحت ميشوم كه ميخواهم ديگر تو را نبينم و آن حالت خود را از ياد ببرم و سر از بدنت جدا نمايم. ولي چون جانم را از مرگ حتمي نجات دادي و حق به گردنم داري نميتوانم فرمان قتل تو را صادر نمايم. بنابراين براي اينكه ديگر چشم من به چشم تو نيفتد تو را كور ميكنم. ميرغضب را خواست و گفت هر دو چشم عموزادهاش را درآورد. سپس گفت براي اينكه ديگر تو را نبينم ماهيانه حقوقي براي تو تعيين و تأمين كردهام به عتبات برو و در همانجا بمان تا مرگت فرا رسد.
رضاخان هم از اين نكته رواني مستثني نبوده، در چند مورد از مدرس شكست خورده بود و ناچار شده بود به منزل مدرس برود و پاشنه در اطاق مدرس را ببوسد و دو زانو در مقابلش بنشيند و خود را تسليم محض نشان دهد و حتي موقعي كه مدرس به بازديد سردار سپه ميرفت، سردار سپه براي آنكه نهايت تجليل و احترام را به مدرس كرده باشد خودش سيني چاي را از دست مستخدم گرفته دو دستي جلو مدرس ميبرد حالا ديگر نميتوانست پس از به سلطنت رسيدن، آن خاطرات و حقارت خود را فراموش نمايد. بنابراين قلباً نميتوانست وجود مدرس را تحمل نمايد.
ديگر اينكه با وجود مدرس، سردار سپه نميتوانست هر كاري كه ميخواهد بكند و همه كاره باشد و قطعاً مدرس رشيد و پهلوان ميدان سياست و ديانت جلو او سخت خواهد ايستاد و مانع بزرگي خواهد گرديد لذا مدرس بايد نابود گردد.
نكته ديگر كه براي نابودي مدرس به سردار سپه كمك ميكرد مخالفت انگليسيها با امثال مدرس بود. زيرا انگليسيها كه در چند مورد از جامعه روحانيت شكست خورده بودند كه يكي مخالفت ميرزاي شيرازي با امتياز رژي (تنباكو) بود كه بر اثر فتواي ميرزاي شيرازي و تبعيت مردم از اين فتوا تمام ملت ايران قيام كرد و دولت ناچار امتياز را لغو نمود.
مورد ديگر كه انگليسيها از روحانيت شكست خورده بودند پس از خاتمه جنگ جهانگير اول كه انگليسيها عراق عرب را متصرف شدند و روحانيون فتواي جهاد عليه انگليسيها را دادند و انگليسيها ناچار شدند صورتاً حكومت را به خانواده فيصل واگذار نمايند. در مسئله قرارداد 1919 هم از مدرس شكست خورده بودند.
از جهت ديگر براي ايجاد حكومت ديكتاتوري و «تمركز قدرت» ميبايست تمام مؤثرترين و متنفذترين و هر كس كه در آتيه ممكن بود مخالف سياست انگليسها باشد از بين بروند تا سياست حكومت «تمركز قدرت» عملي گردد و با وجود مدرس رشيد و بيپروا و مورد قبول عامه نميتوانستند در ايران هر چه بخواهند بدست آورند و مثلاً قرارداد امتياز نفت را تجديد نمايند.
بنابراين رضاخان هم از لحاظ دشمني خودش با مدرس و هم از لحاظ انگليسيها كه در برنامه كارش گذارده بودند كه بايستي روحانيت كوبيده شود، مدرسها نابود شوند. بزرگترين سد را با بركناري و حبس و تبعيد و بالاخره قتل او از پيش پاي خود برداشت. ولي ديگر نميدانست كه با اين عمل بزرگترين ننگ تاريخي را براي خود به جاي ميگذارد. ولي آيا مدرس مرده است؟ نه، مدرس نمرده است. مرده آن است كه نامش به نكوئي نبرند. و به حكم محكم آيه شريفه، «ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون»[3] مدرس همواره زنده و مشعل پرافتخار حيات را با پنجه آهنين خود در دست دارد.[4]
تبعيدي خواف
شهيد مدرس حدود 9 سال در خواف زنداني بود در اين مدت او هرگز قادر به ادامه فعاليتهاي سياسي و اجتماعي نبود بيشتر اوقات خود را به عبادت ميگذرانيد شهرباني براي مخارج آيهالله مدرس ماهيانه 150ريال تعيين كرده بود اين سيد بزرگوار كه اكثر روزها را روزه داشت و به حداقل خوراك و پوشاك قناعت ميكرد توانست پس از چند سال از محل پسانداز همين مبلغ ناچيز آب انباري براي استفاده مردم در شهر خواف بسازد.
رضاخان كه همواره از وجود آيهالله مدرس وحشت داشت و حتي تاب تحمل او را در گوشه زندان، آن هم در شهري دور افتاده از مركز نداشت سرانجام كمر به قتلش بست و او را روانه كاشمر نمود.
شهادت مدرس
حضور مدرس در كاشمر چندان طولي نكشيد يك روز (بيست و يكم ماه مبارك رمضان) چند نفر ميرغضب رضاخاني وارد زندان شدند و دستور دادند چاي آماده كنند.
چاي حاضر شد آنها خود خوردند و به آقا تعارف كردند كه او هم بخورد ايشان روزه بودند و از خوردن عذرخواهي كردند مأمورين اصرار كردن و چائي را كه داخل آن مقداري سم ريخته بودند به دست آقا دادند و گفتند كه حتماً بايد بخوريد.
مدرس كه دانسته بود آنها چه قصدي در سر دارند از آنها ميخواهد تا اجازه بدهند ساعتي را با خدا خلوت نموده و به راز و نياز و نماز بپردازد ميرغضبها فرصت كوتاهي به او ميدهند پس از ساعتي يكي از آنها كه حوصله تحمل اين مقدار تأخير در اطاعت امر ارباب شيطان صفت خود را هم نداشت چاي مسموم را به زور به حلق آن پيرمرد روحاني ريخت و منتظر جان كندن آقا شد.
دقايق نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان موضوعات پيوندها ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
![]() |
|||
![]() |