خدا شناسی
سال پیامبر اعظم (ص) سال ورود پیامبر به زندگی ماست. زندگی ما سالهاست که احساس تنهایی می کند. زندگی فردی و اجتماعی ما فقدان حضور زندهی پیامبر (ص) را حس می کند. فکر می کنید اگر پیامبر (ص) این روزها، از کوچه های ما می گذشت، چه کار میکرد؟ و به ما چه می گفت؟ حضور پیامبر چه تغییراتی را در زندگی فردی ما نوید می داد؟ اگر پیامبر در عرصه روابط اجتماعی حاضر می شد، چه تاثیری بر زندگی ما میگذاشت؟ اصلا، اگر این روزها پیامبر در کنار ما بود و ما حضور او را حس می کردیم همان گونه بودیم و دینداری می کردیم که اینک هستیم؟
پیامبر اکرم (ص) پیامبر همیشهی زندگی است. پیامبر همهی زمانها، پیامبر همه مکان ها، پیامبر اعظم (ص) باید بار دیگر به میدان زندگی برگردد و با صدایی رسا از دو گوهر گران بها و دو ویعهی گران بهای خود پرده بردارد. پیامبر باید دوباره بیاید و رسالت عظیم خود را بازخوانی کند تا ما از خواب برخیزیم و بدانیم که چرا این دو ودیعه مهم را در میان ما گذاشت.
اگر پیامبر (ص) از کوچه های ما می گذشت و به درون زندگی و خلوت ما نظر می انداخت از رفتاری که با کتاب خدا و عترت او داریم خشنود بود؟ بد نیست که یک بار از میان زندگی خود بگذریم با این فکر که سایه به سایهی پیامبر اعظم (ص) قدم می زنیم.
سال پیامبر اعظم سال تک نگاههای بلند سال طرح های هوشمندانه برای آینده کشور است سال حرکت به پیش است.
پیامبر اعظم یک وجود کهکشان وار است و در او هزاران نقطهی درخشنده فضیلت وجود دارد پیامبر اعظم همراه اخلاق است.
کسانی که با تاریخ سرو کار دارند و مقداری از عمرشان را به مطالعة شرح و بیوگرافی مردان گذشته و بانوان معروف اختصاص می دهند، ممکن است هدفهای مختلفی داشته باشند. گروهی خواندن و مطالعهی کتابهای تاریخ را یک نوع سرگرمی می دانند. ساعتهای فراغت خودشان را با خواندن کتابهای تاریخ می گذارنند. تاریخ می خوانند تا در ضمن گذارندن وقت سرگرمی، مطالب و داستانهای شگفت انگیز و جالبی را یاد بگیرند و در جمع های دوستانه با آب و تاب برای دیگران تعریف کنند. عدهی دیگری از خواندن تاریخ هدفهای عالی تر و ارزندهتری دارند. شرح حال مردان بزرگ را مطالعه می کنند تا درس زندگی بیاموزند. رمز عظمت و موفقیت اشخاص را از لابهلای تاریخ به دست می آورند تا از اعمال و رفتارشان سرمشق بگیرند. علل شکست ملت ها از درون تاریخ استخراج می نمایند تا خودشان به آنها گرفتار نشوند. و اجتماعشان را از آنها دور باشد.
همچنین کسانی که شرح حال پیغمبران بزرگ را می خوانند و زندگی ائمه اطهار و مردان دین را مورد بررسی قرار می دهند دو دستهاند. یک دسته، هدفی جز گذراندن و وقت گذرانی ندارد. داستان پیمبران و امامان را می خواندن تا در ضمن سرگرمی داستانهای شگفت انگیز یاد بگیرند و در مجالس تکرار کنند و از خواندن و شنیدن مطالب عجیب و غریب لذت می برند.
دسته ی دیگر، زندگی و شرح حال برگزیدگان الهی را مطالعه می کنند تا از عظمت و محبوبیت آنان را به دست آورند و طریق زندگی و راه و روش آنان را که همان صراط مستقیم است بشناسند و از اعمال و رفتارشان درس زندگی بیاموزند.
متاسفانه اکثر کسانی که به تاریخ ائمه مراجعه می کنند از دستهی اولند. اکثر کتابهای تاریخ پیمبران و ائمه اطهار هم مناسب حال آن دسته و بر طبق مذافق آنان تهیه شده است. کتابهای تاریخ پر است از مطالب شگفت انگیز و گاهی اغراق آمیز همخه مسلمانی دربارهی پیغمبر و هر یک از امامان چندین داستان شگفت انگیز شنیده و به یاد دارد. اما از برنامه های اجتماعی آنان و اعمال و کردار فردی و رفتارشان با ستمکاران و خلفای وقت چندان اطلاعی ندارند.
عبدالمطلب، بزرگ و فرمانروای بنی هاشم بود. او ده فرزند داشت که کوچکترین و برترین آنان «عبدا...» نام داشت. در نزدیکی مکه قبیله ای به نام «بنی زهره» از نسل «زهره بن کلاب بن جره» زندگی می کردند. در این قبیله زنی به نام آمنه دختر یکی از بزرگان قبیلة زهره به نام «وهب بن عبد صناف» نیز زندگی می کرد. وقتی عبدا...، جوانی برومند شد، پدرش «آمنه» را به همسری او در آورد و مراسم ازدواج به بهترین شکل انجام گرفت.
هنوز مدتی گذشته بود که آمنه باردار شد و نطفة پاک بهترین مخلوق خداوند در رحم او جای گرفت. اما عبدا... پدر بزرگوار آن حضرت، برای بازرگانی به شام رفت، وقتی به شهر یثرب که بعد «مدینه الرسول» نام گرفت رسید از دینا رفت و پیامبر یتیم به دنیا آمد. میلاد مبارک آن حضرت با حوادث شگفت انگیزی همراه بود. هنگامی که به دنیا آمد آتشکدهی فارس سرد شد و دریاچه ساوه خشک شد و کاخ کسری پادشاه ایران در هم شکست و بتها واژگون شدند.
با به دنیا آمدن این کودک، خاندان بنی هاشم جشنی با شکوه برگزار کردند.
چرا که عبدا... بیش از دیگر فرزندان بنی هاشم پیش آنها محبوب بود و فوت عبدا... در قلب بنی هاشم شکافی بزرگ ایجاد کرده بود بنابراین میلاد محمد می توانست مرهمی بر این همه درد باشد. او می توانست جای خالی پدرش را پر کند و یاد آن جوان بزرگوار در دلها زنده سازد.
در سرزمین مجاز نیز بعضی از قبایل صحرانشین از راه شیر دادن کودکان درآمد می کردند به این کار مشهور بودند از جمله ی آنها قبیلة بنی سعد بود که زنان آن قبیله برای یافتن کودک شیرخوار به مکه می آوردند و مزد خوبی هم می گرفتند.
بنابراین، عبدالمطلب، بزرگ بنی هاشم و سرپرست محمد، زنی پاک دامن را انتخاب نمود تا محمد را شیر بدهد و او را تربیت کند. این زن «حلیمه» نام داشت و به قبیلة «بنی سعد» که در اطراف شهر طائف زندگی می کردند تعلق داشت.
با ورود محمد به میان خانوادهی حلیمه آنها شش نفر شدند که شامل زن و شوهر، دو دختر به نامهای انیسه و شیما و عبدا... و محمد بودند. روزها از پی هم می گذشت و محمد و عبدا... کم کم بزرگ شدند. روزهای آسایش فرا رسید و خیر و برکت به خانهی حلیمه روی آورد. یکی از ثروتمندان بنی سعد، گلهی خود را برای چراندن به حارث شوهر حلیمه سپرد و مزد زیادی به او داد که بیشتر از نیاز آنها بود و حارث با مالی که به دست آورد گوسفندانی خرید و کم کم صاحب گله شد.
وضع زندگی خانواده ی حلیمه تغییر کرد و آنها دیگر برهنه و گرسنه نبودند و حلیمه و حارث فهیمه نعمتهایی که به آنها داده بود و از وجود مبارک آن طفل شیر خوارت است. هر چه محمد بزرگتر می شد آرامش بیشتر در خانه حکمفرا می شد. حلیمه به او شیر می داد و فرزندانش او را سیراب کردند و هر کدام سعی می کردند او را در آغوش بگیرند و کسی که بیشتر به او محبت می کرد خوشبخت تر بود. آن طفل تنها مورد محبت حلیمه و خانواده اش نبود بلکه قبیلهی بنی سعد نیز به او صحبت می کردند. همچنین، قبیلهی بنی سعد فهمید آن طفل علاوه بر داشتن خیر و برکت برای خانوادهی حلیمه برای قبیله هم برکت داشته و باعث شده است که خشکسالی به آن قبیله وارد نشود و در زمانهایی باران باریده که فکرش را هم نمی کردند. به برکت وجود آن کودک درختان نخل میوه های فراوان داشند و چراگاهها پر از علف شده بودند و بنی سعد به وجود برکت محمد اعتراف کردند.
آنها نمی دانستند که خیر و برکت این طفل تنها به قبیلهی بنی سعد و عربستان اختصاص ندارد بلکه تمام دنیا از خیر و برکت او بهره مند خواهند شد.
روزها سپری شد و دو سال از زمان شیر خواری محمد به پایان رسید و حلیمه باید طبق معمول کودک را به مادرش برگرداند.
خانوادهی حارث آمادهی وداع با آن کودک خوش یمن شدند. سکوت سنگین و غم انگیزی در آن خانه حکفرما شده بود. آن روز همه گریه می کردند. حتی برادر رضایی محمد نیز از خواب بیدار شده بود و گریه می کرد. اما چاره ای نبود و این خانواده به جز صبر بر دوری او چاره ای نداشتند.
حلیمه محمد را بغل گرفت و بر اسب سوار شد همسر و فرزندانش دور او جمع شده بودند و گریه می کردند حلیمه از آنها دور شد. آنها به حلیمه و اسبش چشم دوختند تا از نگاهشان ناپدید شد.
حلیمه وارد مکه شد و به خانه آمنه رفت، مادر با شوق فرزند خود را در آغوش گرفت و خوشحال بود و نمی دانست چطور از حلیمه تشکر کند. سپس حلیمه را در آغوش گرفت و از او قدرانی کرد.
لحظاتی سپری شد و آمنه طفل را در آغوش گرفت و گونه هایش را با دست لمس کرد و صورتش را به صورت خود چسباند تا دلش آرام بگیرد حلیمه این صحنه را دید و حال مادری را مشاهده کرد که بعد از مدتی طولانی به فرزند خود می رسد و چیزی را که می دید بسیار فراتر از تصور او بود.
سپس رو به آمنه کرد و گفت: «تو مادر او هستی و او به دنیا آورده ای ولی من هم به او شیر داده ام و او را دوست دارم و این دوستی حقی را برایم ایجاد می کند تا از او حمایت کنم و او را از مشکلاتی که در شهر مکه دارد دور کنم و او از هوای پاک بیابان استفاده کند. مکه شرایط خوب بیابان را ندارد در آنجا کودک آزادست و بازی می کند. به هر جای می خواهد می رود و در نتیجه قوی و با اراده می شود در صحرا او دارای جسم و روحی قوی می شود و فکر او نیز باز می شود آمنه به این سخنان گوش می داد حلیمه ساکت شد تا آمنه بر سخنان او فکر کند.
سپس احساسات انسانی او بر احساسات مادریش غلبه کرد و با مشورت با جد محمد به حلیمه اجازه داد که محمد را با دیگر نزد خود ببرد.
محمد آرام در فضای بیابان رشد می کرد و دوستانی پیدا کرده بود و با آنها بازی می کرد. محمد در میان بنی سعد، به همین منوال روزگار می کرد تا به سن پنج سالگی رسید حلیمه با بی میلی او را به میان خانواده اش و پیش مادرش بازگرداند.
روزی آمنه تصمیم گرفت تا محمد را نزد دایی هایش در یثرت (مدینه) ببرد. در آن زمان محمد شش ساله بود. آمنه در راه بازگشت به مکه بیمار شد و در محلی به نان «بواع» میان مکه و مدینه از دنیا رفت و در همان جا دفن شد. محمد مادر خود را از دست داد در حالی که فقط یک سال با او زندگی کرده بود و پدر خود را هرگز ندیده.
مرگ آمنه برای عبدالمطلب بسیار سخنت و یتیم شدن محمد برایش بسیار سنگین بود. عبدالمطلب چر چه توان داشت برای محمد به کار می برد و علاوه بر جد بودن پدر و مادر او نیز بود. و همسرش هاله که نیز دختر عموی آمنه بود به محمد همانند عموی حمزه که هم سن او بود رسیدگی می کرد.
هنگامی که به سن هشت سالگی رسید سرپرست و جدس عبدالمطلب نیز از دنیا رفت و سرپرستی محمد را به ابوطالب سپرد. او برای این کار بهترین اقدامات را به عمل می آورد و با محمد بسیار مهربان بود و بیشتر از فرزندان خودش به او رسیدگی می کرد. او را با خود به انجمنهای عمومی می برد و به دلیل اینکه محمد اعتماد به نفس بیشتری پیدا کند. او را برای چوپانی گوسفندان می فرستاد و او نیز از تجربه های زمان کودکی در نزد حلیمه استفاده می کرد. همان طور که حضرت موسی، داوود و شعیب (ع) چوپان بودند بنابراین محمد بن عبدا... هم از کودکی چوپانی را تجره می کرد تا روزی رهبری امت اسلامی را به دوش کشد.
محمد تا دوازه سالگی چوپانی کرد سپس به لحاظ موقعیت مکه تصمیم به تجارت گرفت. او در این باره فکر کرد و منتظر فرصت مناسبی بود تا تصمیم خود را عملی بسازد بالاخره این زمان فرا رسید و ابوطالب تصمیم گرفت برای تجارت به شام برود.
محمد نظر خود را به ابوطالب اعلام کرد، عمویش نگاهی محبت آمیز به او کرد و نتوانست پیشنهاد محمد را قبول نکند اما از محمد فرصت خواست تا کمی فکر کند.
ابوطالب دیگر فکر کردن در این موضوع را کافی دانست و آمادهی سفر شدند. وقتی کاروانیان راه سفر را پیش گرفتند، امری شگفت آور که قبلا همانند آن را ندیده بودند توجهشان را به خود جلب کرد. آنها متوجه شدند که پاره ای از ابر در طول راه در بالای سر قافله قرار دارد و آنها را از گرمای آزار دهندهی خورشید در امان نگه داشته است این گونه سفر پر رنج را به مسافرتی خوش و راحت تبدیل کرده است.
پس از طی مسافتی طولانی کاروان به منطقه بصری در شام رسیدند در آنجا صومعه ای قرار داشت که راهبی به نام بحیرا در آن زندگی می کرد.
پیش از آنکه کاروان برسد حاضران دیدند که راهب چشم به راه صحرا دوخته و منتظر است. هنگامی که کاروان نزدیک شد، مردم دیدند که راهب به پاره ابری که در آسمان با قدمهای اسبان و شتران حرکت می کند، نگاه می کند. وقتی کاروان قریش به میدان معبد رسید راهب از آنها دعوت کرد که آن شب را در صومعه او به صبح برسانند. همگی از این کار بی سابقه او متحیر شدند.
راهب بر سر سفره ی شام به کاروانیان گفت علت گرامیداشت قریش از سوی من تنها به خاطر وجود این جوان خجسته در میان آنهاست. آنگاه رسالت مقدس آن حضرت را در آینده نوید داد. این بشلارت بار دیگر در شام تکرار شد. در آنجا محمد (ص) را راهب دیگری به نام «ابوالمویعب» و آن راهب به مردم مژده داد که این «پیامبر آخرالزمان» است.
محمد (ص) از این سفر به مکه بازگشت . همراهانش که در این سفر از او کرامتها و بزرگواری های بسیار دیده بودند هنگامی که برگشتند بعضی از آنچه را که رخ داده بود برای دیگر مردم تعریف کردند و اینگونه محمد در میان آنها به نیکی و بزرگی مشهور شد.
محمد (ص) در زندگی عادی و روزمرهی خود مثل مردم بود و آنها نصیحت و ارشاد می کرد. و آنها را از انجام دادن کارهای زشت باز می داشت به طوری که در میان جوانان در داشتن شخصیت نمونه بود. محمد (ص) در بیست سالگی شاهد جنگ فجار و ریختن خون بود به همین دلیل آنان را سرزنش می کرد با وجود اینکه عموهایش در این جنگ حضور داشتند.
محمد (ص) این جنگ را جنگی ظالمانه و بدون توجیه می دانست و تقدس ماههای حرام را زیر پا گذاشته می دید. آن جنگ تماما گناه بود و اگر او می توانست جلوی آن جنگ را بگیرد لحظه ای درنگ نمی کرد، ولی رسوم عرب مانع تدبیر عاقلان می شد. محمد (ص) شاهد این جنگ بود ولی هرگز در آن شرکت نکرد. و تنها به این دلیل تلاش فراوان در توقف جنگ و برقراری صلح نقش آشکاری داشت. بزرگان و سران را به آرام کردن اوضاع و نادیده گرفتن کینه ها تشویق می کرد. در همین موقع که محمد (ص) برای خاموش کردن جنگ مجار تلاش می کرد در پیمان میان گروهی از جوانان به نام «حله الفضول» نیز شرکت کرد. داستان حله الفضول این است که مردی از قبیله ی زبیر برای فروش کالاهای خود به مکه آمد عاص بن وائل کالاهای او را خرید ولی قیمت آنها را نپرداخت. آن مرد به شخصی که بتواند حق او را بگیرد پناه برد ولی موفق نشد بنابراین به محل مرتفعی رفت و از قریش دادخواهی کرد.
این عمل غیرت قریش را به جوش آورد و آنها بلافاصله پیمان خود را اجرا کردند و گروهی به طرف عاص بن رائل حرکت کردند و کالاهای مرد زبیری را پس گرفتند. زبیر بن عبدالمطلب در این باره چنین سروده است:
ان الفضول تعاقدوا و تحالفوا الا یقیم ببطن مکه ظالم
امر علیه تعاقدوا و توافقوا فالجار و المعتر فیهم سالم
پنج سال از انعقاد حله الفضول گذشت، اکنون محمد (ص) بیست پنج ساله است و همچون گذشته به اصلاح امور جامعه می پردازد و در عین حال به کارهای تجاری هم مشغول است.
تاریخ به ما خبر می دهد که خدیجه از بعضی دانشمندان زمان خود شنیده بود که محمد (ص) پیغمبر آخر الزمان است و خودش به آن موضوع عقیده داشت. بعد از آنکه مدتی محمد را به عنوان امین کاروان تجارت انتخاب نمود و (میسره) غلام خودش را ناظر جریان سفر قرار دادئه و آن غلام وقایع و حوادث شگفت انگیزی را از محمد برای خدیجه تعریف کرده آن بانوی شریف و رشید شخص محبوب گمشده ی خودش را یافت. و آن حضرت احضار نمود و گفت: ای محمد من چون تو را شریف و امانتدار و خوش خلق و راستگو یافته ام میل دارم با تو ازدواج کنم.
محمد (ص) جریان را با عموهایش و خویشانش در میان گذاشت آنها به عنوان خواستگاری نزد عموی خدیجه رفتند و مقصودشان را در ضمن خطبه ای اظهار کردند.
ولی چون نتوانستند به خوبی سخن بگویند خود خدیجه از نهایت شوق با زبان رسا گفت: ای عمو شما گر چه در سخن گفتن از من سزاوارترید اما از خودم بیشتر اختیارم را ندارید.
سپس به محمد گفت: ای محمد. خود را به تو تزویع کردم و مهرم را در حال خودم قرار دادم. به عمویت بفرما برای ولیدی عروسی شتری بکشد.
تاریخ می گوید: خدیجه پسر عمویش ورقه را واسطه قرار داد تا وسیله ی ازدواج با محمد (ص) را فراهم سازد هنگامی که ورقه به خدیجه بشارت داد که محمد و خویشاوندانش را به ازدواج راضی کردم خدیجه به پاس این خدمت بزرگ، خلعش را به او عطا کرد که پانصد اشرفی ارزش داشت.
وقتی محمد (ص) خواست از خانه خارج شود خدیجه به او گفت خانه من خانه تو و من کنیز تو هستم. هر وقت خواستی به خانه ی خود بازگرد.
این ازدواج برای محمد (ص) خیلی ارزش داشت زیرا از یک طرف فقیر و تهیدست بود و همین علت با علل دیگر تا سن بیست و پنج سالگی نتوانست ازدواج کند. از طرف دیگر بی خانمان و تنها بود و احساس تنهایی می کرد و به وسیله ی این ازدواج مبارک هم نیازمندیش بر طرف می شد و هم یار و غمخوار و مشاور خوبی پیدا کرد.
آیا پیامبر اکرم (ص) همسران زیادی گرفتند؟ چرا؟
اصل تعداد زوجات پیامبر (ص) قطعا صحت دارد و جای تردید نیست. البته درباره تعداد آنها اختلاف است آنچه محققان با اطمینان نام برده اند بازده همسر است که عبارتند از: خدیجه، سوده، عایشه، خصه، زینت ام المساکین، ام حبیبه (رمله) ام سلمه، زینب بنت جحش، صفیه، میمونه و جدیریده درباره انگیزه ی و علل این ازدواج ها نکات مهم و فراوانی باید مورد توجه قرار گیرد.
درست است که از نظر شرعی گفته قرآن کریم، پیامبر (ص) اجازه این ازدواج را داشته اند اما نباید از این حقیقت غفلت کرد که هر یک از این ازدواج ها دلیل و فلسفه ی خاص خود را دارد. دقت در این انگیزه ها و علت ها، هر محقق منصفی را به این نتیجه می رساند که یک یک این ازدواج ها نه تنها منطقی بلکه ضروری و لازم بوده است. در میان این انگیزه ها بدون شک کمترین انگیزه و عامل، علائق جنسی و لذت های شهوانی بوده است. برای درک این حقیقت کافی است به یاد آوریم که اولا پیامبر (ص) در سن 25 سالگی با زنی که عمرش نزدیک به چهل سال بود ازدواج کرد و تا وقتی که این بانو زنده بودند یعنی تا 50 با زن دیگری ازدواج نکردند. این در حالی بود که ایشان هیچ مشکلی برای ازدواج با دختران بالغ و داشتن همسران متعدد نداشتند هم شرع آن را جایز می دانست و هم عرف جامعه. تمام ده همسر بعدی پیامبر (ص) بعد از رحلت خدیجه (س) و در حدود 51 تا 63 سالگی عمر شریف آن حضرتت بوده است.
ثانیا تعداد ازدواج های پیامبر (ص) علل دیگری نیز داشت. در برخی از این ازدواج ها مصلحت عام و در بعضی مصلحت خاص قرار داشت. مثلا در ازدواج آن حضرت با جویرید ام جبیبه، حضه و عایشه مصلحت عمومی مسلمانان در نظر بود و این ازدواج ها به صلاح و خیر جامعه اسلامی و وسیله حفظ و گسترش اسلام بود. همانطور که در ازدواج پیامبر (ص) با زنیب بنت جحش مصلحت خاص مبنی بر تصویب و تثبیت و تحکیم یک حکم شرعی که خلاف عرف جامعه بود (حرمت ازدواج با همسر مطلقه پسر خوانده) در نظر بود. زینت دختر عمه پیامبر بود که به پیشنهاد آن حضرت با زید بن حارثه پسر خوانده پیامبر ازدواج کرد اما آنها با هم ناسازگاری داشتند. و در نهایت از هم جدا شدند. مدتی پس از این طلاق جبرئیل از طرف خداوند متعال بر رسولش نازل شد و فرمان خود را مبنی بر ضرورت ازدواج پیامبر (ص) با زینب به ایشان ابلاغ کرد تا مسلمانان بدانند و بپذیرند که همسر پسر خوانده حکم عروس را ندارد و ازدواج با او پس از جدایی از همسر اولش بدون مانع است. آیه شریفه قرآن صریحا تعبیر «زوجناکها» آورده که نشان دهنده آن است خداوند او را به ازدواج پیامبر (ص) در آورده نه آن که برخی افسانه سرایان بیمار دل ادعا کرده اند پیامبر مجذوب زیبایی زینب شده باشد.
شگفت انگیز است پیامبری که خود زینب جوان را به عقد زید در آورده حالا که زینت مدتی با زید زندگی کرده تازه متوجه او شده باشد. آن هم پیامبری که معشوق همواره عزیزش پیرزنی دندان ریخته و سپید موی چون خدیجه (س) بود و زیبایی معنوی آن چنان چشم و دلش را سیراب کرده بود که میلی به جاذبه های مادی نداشت. برخی نویسندگان و به اصطلاح عرفای خوش خیال هم که نقل کرده اند که پیامبر (ص) هر وقت خیلی ملکوتی و معنوی می شد رو به همسری عایشه می کرد و می گفت «کلمینی یا حمیرا» یا «اشغلینی یا حمیرا» گویا خود و نفس اماره خویش را ملاک قیاس آن حضرت گرفته اند و بعد هم شروع کرده اند به آوردن تحلیل های دور از مقام عظیم پیامبر (ص).
ازدواج های پیامبر بی استثنا حاوی مصلحتی عام یا خاص بودند در کنار این مصلحت ها البته بحث قلب های بزرگان با نفوذ آن عصر همچون ازدواج با ام رمله دختر ابوسفیان و صفیه دختر بزرگ یهودیان و تقلیل ضرر و زیر چتر حمایت گرفتن برخی همچون حضمه، ام حبیبه زینب هلالی و ام سلمه و صفیه نیز مطرح است.
رسول خدا (ص) نسبت به ترتبیت خانواده به ویژه همسر حساسیت ویژه ای داشند. چگونگی برخورد و گفت و گو با نامحرمان بخش مهمی از این تربیت بود. در این زمینه ایشان از طریق وحی الهی نکات دقیق فراوانی را مطرح کرده اند که چهار محور اصلی آن عبارتند از:
1 – رعایت ستر و حجاب 2- داشتن حیا و شرم 3- دروی از خودآرایی و خودنمایی 4- آشکار کردن برخی از زینت ها و آرایش ها.
دربارهی اهمیت و ضرورت رعایت حجاب برای تمامی زنان مسلمان آیه 59 سوره ی احزاب می فرماید هان ای پیامبر به همسرانت و دخترانت و زنان مومنین بگو تا لباس ها چادر مانند خود را پیش بکشند تا اینگونه شناخته نشوند و مورد اذیت قرار نگیرند بنابراین حجاب امر واجب و صریح خداوند است و تخلف عمدی از آن موجب مجازات و غذاب الهی می شود.
اما لازمدی داشتن یک حجاب واقعی که مورد تایید پروردگار باشد و بنده را نزد خدا عزیز و محبوب بگرداند حجابی همراه با حیا و شرم است چرا که می دانیم گاهی بعضی از افراد یک نگاه صرفا شکی و فرمالیته از حجاب دارند یعنی شکل حجاب رعایت می شود ولی روح باطن، اهل و هدف حجاب توجه نمی شود. به عنوان مثال دیده می شود خانمی با داشتن پوشش اسلامی رفتارهای سبک و جلفی از خود نشان می دهد و در مقابل نامحرم بی جهت پرگویی می کند و می خندد، شوخی می کند و حرکت های تند و زننده دارد و به اصطلاح درست عامیانه بی حیای می کند به همین جهت قرآن کریم علاوه بر اینکه دستور رعایت حجاب اسلامی را صادر می کند تذکر می دهد که مرد و زن باید «عض بصر» داشته باشند یعنی هنگام برخورد و صحبت کردن چشم فرو نهند و خیره نگاه نکنند.
شخصیت هر فردی تا حدود زیادی به اوضاع خانوادگی و شخصیت و اخلاق پدر و مادر و محیط او بستگی دارد به پدر و مادر و طرز تربیت آنهاست.
در تعریف و توصیف پدر فاطمه (س) احتیاجی به توضیح و شرح نیست زیرا شخصیت فوق العاده و عظمت روحی و اخلاقی پسندیده و همت عالی و فداکاری و شجاعت پیغمبر اکرم (ص) به هیچ مسلمان بلکه بر هیچ فرد مطلعی پوشیده نیست. در عظمت آن حضرت همین بس که خدا درباره اش می فرماید: «ای محمد اخلاق تو برزگ و شگفت آور است».
مادر فاطمه (س)
مادر فاطمه زنی بود به نام خدیجه خویلد. خدیجه در یکی از خانواده های اصیل و شریف قریش به دنیا آمد و تربیت یافت افراد خانواده اش همه دانشمند و فداکار و روحانی و حمایت کننده از خانه کعبه بودند «هنگامی که (تبع) پادشاه یمن تصمیم گرفت حجر الاسود را از مسجد الحرام به یمن منتقل کند خویلدر پدر خدیجه دز مقابل او به دفاع برخواست به واسطة مبارزات و فدارکاریهای او بود که تبع از تصمیم خود منصرف شد و آن سنگ مقدس را از جایش حرکت نداد.
اسدبنعبدالعزی جد خدیجه یکی از اعضاء برجسته ی پیمان «خلف الفضول» است.
گر چه تاریخ جزئیات زندگی آن بانوی شریف را ثبت نکرده اما همان مقدار که باقی مانده می تواند شخصیت برجسته ی او را تا حدودی روشن سازد.
خدیجه در آغاز جوانی با عتیق بن عائذ ازدواج کرد اما چندی نگذشت که عتیق دیده فرو بست و خدیجه را با مال ثروت سرشار تنها گذاشت.
چندی بی شوهر ماند بعدا با یکی از بزرگان بنی تمیم بنا «هند بن بناس» عروسی کرد اما هند هنوز جوان بود که از دنیا رفت و خدیجه را با ثروت هنگفتی بی شوهر گذاشت.
یکی از نکاتی که می تواند روح بزرگ و همت عالی و به استقلال نفسانی آن بانوی شریف را روشن سازد این است که خدیجه ثروت هنگفتی را که از شوهر اول و دومش به ارث بود راکد نگذاشت و در زه رباخواری که معمول آن زمان ها بود نیز نینداخت بلکه آن را در راه تجارت و بازرگانی و بازرگانی انداخت و افراد درستکاری را استخدام نمود و به وسیله ی آنان به تجارت پرداخت.
خدیجه از راه مشروع تجارت، ثروت سرشاری به دست آورد به طوری که نوشته اند: هزاران شتر در دست کار کنارش بود که در اطراف کشورها مانند مصر و شام و حبشه به تجارت مشغول بودند ابن هشام نوشته: و خدیجه زن شریف و ثروتمندی بود که تجارت اشغال داشت مردانی را اجیر کرده بود که برایش تجارت می کردند».
یکی از نکات برجسته و درخشان زندگی خدیجه داستان ازدواج او با پیامبر است. بعد از آنکه شوهر اول و دوم خدیجه وفات نمودند بلکه استقلال طلبی و آزادی مخصوص در آن بانوی بزرگ پیدا شد و همانند عاقل ترین و رشیدترین مردان به تجارت می پرداخت و تن به ازدواج نمی داد با اینکه از جهت اصالت و نجابت خانوادگی و مال ثروت فراوان خواستگاران زیادی داشت و حاضر بودند مهریه های سنگین بدهند و با او ازدواج کنند ولی او قبول نمی کرد.
اما نکتهی جالب اینجاست که همین خدیجه که حاضر نبود به هیچ قیمتی با سران و اشراف عرب و مردان ثروتمند ازدواج کند با کمال شوق و علاقه حاضر شد با محمد که شخص یتیم و تهیدستی بود ازدواج کند. او در مورد وصلت با محمد نه تنها راضی نشد بلکه خودش با کمال اصرار و علاقه پیشنهاد ازدواج و مهریه اش را نیز در مال خودش قرار داد.
بله محمد (ص) و خدیجه یک کانون با صفا و گرم خانوادگی تاسیس کردند. نخستین زنی که دعوت پیغمبر را پذیرفت خدیجه بود. آن بانوی بزرگ تمام اموال و ثروت بی حد خودش را بدون قید و شرط در اختیار محمد (ص) قرار داد. خدیجه از آن زنان کوتاه فکری نبود که اگر اندک مال و استقلالی برای خودش دید ابدا اعتنا به شوهر نکند و مال خودش را از او دریغ دارد.
خدیجه چون از هدف مالی پیغمبر خبر داشت تمام اموالش را در اختیار آن حضرت گذاشت و گفت: هر طور صلاح می دانی در راه ترویج دین خدا خرج کن.
پیغمبر می فرمود: خدیجه یکی از بهترین زنان این امت است.
عایشه می گوید: «از بس که پیغمبر خدیجه را به خوبی یاد می کرد روزی عرض کردم یا رسول ا... خدیجه پیرزنی بیش نبود و خدا بهتر از او به تو عطا کرده است پیغمبر خشمگین شد و فرمود: به خدا سوگند خدا بهتر از او را به من نداده است. خدیجه هنگامی ایمان آورد که دیگران کفر می ورزیدند. و مرا تصدیق نمود وقتی که دیگران تکذیبم می کردند. اموالش را رایگان در اختیار گذاشت.
وقتی که سایرین محروم می نمودند خدا نسل مرا در اولاد قرار داده.
عایشه می گوید: تصمیم گرفت بعد از آن زمان، خدیجه را به بدی یاد نکنم.
در روایات وارد شده که جبرئیل هر وقت به پیغمبر (ص) نازل می شد عرض می کرد: سلام خدا را به خدیجه برسان و بگو: خدا قصر زیبایی در بهشت برای تو آماده کرده است.
نخستین کانون اسلامی
نخستین خانوادهی اسلامی که در اسلام تاسیس شد خانه محمد (ص) و خدیجه بود. تعداد نفرات آن بیش از سه تن نبودند: محمد خدیجه و علی (ع). آن خانه کانون انقلاب اسلامی و جهانی بود و وظائف بسیار سنگین بر عهده داشت. باید با کفر و بت پرستی مبارزه کند دین توحید را در جهان گسترش دهد. در تمام جهان بیش از یک خانه ی اسلامی وجود نداشت ولی سربازان فداکار آن نخستین پایگاه توحید تصمیم داشتند دلهای جهانیان را فتح کنند و عقیده ی توحید را در جهان نفوذ دهنده آن پایگاه نیرومند از هر جهت مجهز و مسلح بود محمد در راس آن قرار داشت که خدا دربارهی اخلاقش می گوید اخلاق تو عظیم و بزرگ است. و خدیجه را بیش از حد دوست می داشت و شخصیت او احترام می گذاشت. حتی به دوست می داشت و به شخصیت او احترام می گذاشت. حتی به دوستان خدیجه هم احترام می گذاشت. انس می گوید: گاهی هدیه ای تقدیم پیامبر می کردند ایشان می فرمود: به خانه ی فلان زن ببرید چون دوست خدیجه است.
مدیر داخلی و کد بانوی آن خانه، خدیجه بود که به هدف محمد کاملا ایمان داشت و در راه رسیدن به آن هدف مقدس از هیچ گونه کوشش و فداکاری دریغ نداشت. در موقع گرفتاری ها محمد را دلداری می داد و در رسیدن به هدف امیدوارش می کرد. اگر کفار شکنجه و آزارش می دادند هنگامی که داخل خانه می شد از مهر و محبت خدیجه برخوردار می شد از مهر و محبت خدیجه برخوردار می گشت و از آن کانون گرم نیرو می گرفت.
روزی رسول خدا در «ابطح» نشسته بود، جبرئیل نازل شده عرض کرد: خداوند بزرگ بر تو سلام فرستاده می فرماید: چهل شبانه روز از خدیجه کناره گیری کن و به عبادت مشغول باش. پیغمبر اکرم بر طبق دستور خداوند حکیم، چهل روز به خانهی خدیجه نرفت. و در آن مدت شبها به نماز و عبادت می پرداخت و روزها روزه دار بود.
توسط عمار برای خدیجه پیغام فرستاد که ای بانوی عزیز، کناره گیری من از تو برای این نیست که کدورتی داشته باشم. تو همچنان عزیز و گرامی هستی بلکه در این کار از دستور پروردگار جهان اطاعت می کنم، و خدا به اعمال ما آگاهتر است. ای خدیجه، تو بانوی بزرگواری هستی که خداوند، در هر روز چندین مرتبه به وجود تو بر فرشتگان خویش مباهات می کند. شبها در خانه ات را ببند و در بستر استراحت کن و منتظر دستور پروردگار عالم باش. من در این مدت در خانه ی فاطمه دختر اسد خواهم ماند.
خدیجه بر طبق دستور رسول خدا رفتار می کرد و در آن مدت از دوری همسر محبوب خود و اندوه تنهايي گريه مي كرد.
چون چهل روز گذشت فرشته خدا فرود آمد . غذائي از بهشت آورد و عرض كرد. امشب از اين غذاهاي بهشتي صرف كن. رسول خدا با ان غذاهاي روحاني و بهشتي افطار كرد. هنگامي كه برخاست تا آوازه ي نماز و عبادت شود. جبرئيل نازل شدو عرض كرد: اي رسول گرامي خدا ، امشب از نماز مستحبي بگذر و به سوي خانه ي خديجه حركت كن زيرا خدا اراده نموده كه از صلب تو فرزند پاكيزه اي بيافريند. پيغمبر با شاب رهسپار خانه خديجه شد.
خديجه مي گويد : در آن شب طبق معمول ، در خانه را بسته و در بسترم استراحت كرده بودم. ناگاه صداي كوبيدن در بلند شد. گفتم: كيست؟ كه جز محمد (ص) كسي سزاوار نيست در اين خانه را بكوبد. آهنگ دلنشين پيغمبر به گوشم رسيد و فرمود: باز كن ، محمد هستم شتابان در را باز كردم. با روي گشاده وارد خانه شد. طولي نكشيد كه غور فاطمه ي زهرا از ضلب پدر به رحم مادر وارد شد.
جبرئيل براي بشارت محمد (ص) و خديجه فرود آمد و گفت : يا رسول الله ، بچه اي كه در رحم خديجه مي باشد. دختر ارجمندي است كه نسل تو از وجود وي خواهد بود او مادر امامان و پيشوايان دين است . پيامبر (ص) بشارت پروردگارا به خديجه ابلاغ نمود و به آن نويد فرحبخش دلش را شاد گردانيد.
يكي از اسرار آفرينش اين است كه هر فردي علاقه دارد داراي فرزندي باشد تا او را برحسب دلخواه تربيت كند به يادگار بگذارد. انسان فرزندش را از بقاياي وجود خودش محوسب مي دارد و با فرا رسيدن مرگ ، وجودش را خاتمه يافته نمي داند. اما شخص بي فرزند ، دوران زندگي و حيات خودش را كوتاه و با فرا رسيدن مرگ ، خاتمه يافته مي پندارد. شايد دستگاه آفرينش مي خواهد به اين وسيله ، نسل انسان را از انقراض نابودي حفظ كند.
آري پيغمبر خديجه نيز چنين آ نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان موضوعات پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
|||
|